نقد كتاب خاطرات پاليزبان(2)


 






 
كشف و خنثي‌سازي كودتاها مسئله ديگري است كه در خاطرات سپهبد پاليزبان به عنوان موضوع مشترك در دوران پهلوي اول و دوم، طرح گرديده است. به طور كلي از آنجا كه رژيم پهلوي، ريشه در متن مردم نداشت و خود با كودتا و به پشتوانه نيروهاي خارجي و با بهره‌گيري از ابزار سركوب، به قدرت رسيده بود بنابراين نوعي ترس و هراس دائمي و مستمر در وجود شخص شاه و درباريان از اين كه ديگراني يافت شوند و از طريق زد و بند با بيگانگان، بساط اين رژيم را برچينند، وجود داشت. اين شرايط عيني و ذهني، باعث مي‌شد تا با افزايش ضريب حساسيتها، هرگونه تحرك مشكوكي، ولو كوچك و مختصر با واكنشهاي جدي مواجه شود. همين وضعيت باعث شد تا شاه و درباريان و دولتمردان پهلوي به جاي آن كه به منظور تحكيم و تثبيت پايه‌هاي حاكميت خويش، سعي و تلاش خود را براي خدمت رساني واقعي به عموم ملت ايران در سرتاسر كشور به كار گيرند، صرفاً نگاهشان متمركز بر كشف تحريك و تحركات مشكوك باشد تا مبادا «دست خارجي» سلطنت و حكومت آنها را از ريشه به در آورد. از اين زاويه ديد، مردم محكوم به پذيرش حاكميت پهلوي بودند و ناراضيان نيز با دستگيري و شكنجه و زندان به سكوت وادار مي‌شدند؛ البته اعدام و قتل و حبسهاي طويل‌المدت نيز براي «عناصر خطرناك» در نظر گرفته شده بود.
طرح كودتاهاي متعدد از جانب سپهبد پاليزبان نيز ريشه در همين نوع نگاهي دارد كه همواره در هراس از شكل‌گيري پيوندهايي بين عوامل داخلي و خارجي براي سامان دادن به يك كودتاست؛ بنابراين ايشان از ماجراهايي تحت عنوان كودتا ياد مي‌كند كه بيش از آن كه واقعيت داشته باشد، ناشي از توهمات است. از ميان چهار كودتايي كه پاليزبان در زمان محمدرضا پهلوي ياد مي‌كند، تنها اقدامات سرلشگر قرني را شايد بتوان در اين قالب‌ جاي داد كه البته آن نيز به دليل نوع نگاه قرني به مسائل و دارا بودن نگاه مثبت به آمريكا براي حمايت و پشتيباني از وي، از اساس داراي اشكالات جدي بود و همان‌گونه كه در عمل نيز مشاهده شد هيچ شانسي براي موفقيت نداشت.
اما در مورد سپهبد حاجيعلي رزم‌آرا بايد گفت اگرچه وي يك فرد مقتدر نظامي به حساب مي‌آمد كه با ورود به عرصه سياست، جايگاه مهمي براي خود - بويژه با توجه به ضعف شخصيت و درايت محمدرضا- رقم زده بود، اما اطلاق عنوان كودتا بر فعاليتهاي وي، نمي‌تواند از دقت چنداني برخوردار باشد. البته اين نكته را نبايد فراموش كرد كه محمدرضا از همان ابتداي سلطنت همواره از شخصيتهايي كه قادر بودند براساس توانمنديهاي خود، جايگاه محكمي در سلسله مراتب حاكميت اشغال كنند، در هراس بود. چه بسا كه انگليسها و آمريكايي‌ها نيز با اطلاع از همين خوف و هراس «شاه»، در برهه‌هايي چنان زمينه‌هايي را فراهم مي‌آوردند كه هر چه بيشتر او به دامن آنها پناه برد كه حاصل آن تشديد سرسپردگي به بيگانگان بود. به عبارت ديگر، امروز مي‌توانيم با اطمينان نسبتاً بالايي بر اين نكته تأكيد كنيم كه رضاخان و محمدرضا، مهره‌هاي اصلي استعمار در ايران به شمار مي‌آمدند و لذا به هيچ وجه حاضر به جابجايي آنها با مهره‌هاي ديگر نبودند و آنچه بعضاً به عنوان يك تهديد يا حركت كودتايي شكل مي‌گرفت، تنها در حكم اهرم فشاري بود تا اين مهره‌ها ضمن پي بردن به ضعف پايه‌هاي حكومت خود، براي استمرار حاكميت و سلطنت خويش، بيش از پيش فرمانبرداري آنها را پذيرا باشند. ماجراي رزم‌آرا و سپس علي اميني را بايد در زمره اين مسائل دانست.
البته روايت پاليزبان از آنچه ماجراي كودتاي رزم‌آرا مي‌خواند، همان گونه كه پيش از اين نيز اشاره شد با اشتباه فاحشي همراه است: «در دوره زمامداري رزم‌آرا با كمك برخي از روحانيون براي راندن شاه از صحنه سياست يك عنصر خائن را به نام خليل طهماسبي اغواء نمودند كه هنگام ورود شاه به دانشگاه جهت انجام مراسم فارغ‌التحصيلي تحت پوشش خبرنگار و عكاس در مقابل وي قرار گيرد. تروريست مذكور از سه متري به شاه تيراندازي كرد.» (ص40) واقعه‌اي كه پاليزبان به آن اشاره دارد در روز 15 بهمن 1327 روي داد كه فردي به نام ناصر فخرآرايي به شاه تيراندازي كرد. در اين ماجرا، بيش از هر شخص و گروه ديگري، دست سازمان نظامي حزب توده و بويژه شخص نورالدين كيانوري مشهود است. اگرچه كيانوري در خاطرات خود اين مسئله را تكذيب كرده است، اما برخي از اعضاي كميته مركزي حزب توده، از جمله دكتر فريدون كشاورز، بعدها در خاطرات خود به ضرس قاطع، سوء قصد به محمدرضا را تدارك ديده شده از سوي كيانوري و بدون هماهنگي با كميته مركزي عنوان كردند. (ر.ك. خاطرات سياسي دكتر فريدون كشاورز، به كوشش علي دهباشي، نشر آبي، تهران، 1379) اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه اگرچه بعدها دخالت اشخاصي مانند آيت‌الله كاشاني، سپهبد رزم‌آرا و حتي علي‌رضا پهلوي- برادر تني محمدرضا- در اين واقعه مطرح شد، اما دلايل متقني بر اثبات اين ادعاها آورده نشد.
از سوي ديگر، در خاطرات پاليزبان عامل ترور زرم‌آرا نيز به اشتباه «ناصر فخرآيي» ذكر شده است حال آن كه «خليل طهماسبي» از اعضاي فدائيان اسلام مبادرت به اين كار كرد و بدين ترتيب سد بزرگي را از راه ملي شدن صنعت نفت برداشت. به همين خاطر نيز نمايندگان مجلس هفدهم با تصويب طرحي، موجبات استخلاص وي را از زندان فراهم آوردند. البته بي‌ترديد محمدرضا پهلوي نيز از برداشته شدن چنين فردي از پيش روي خود، رضايت داشت. دكتر كريم سنجابي در خاطرات خود خاطرنشان مي‌سازد: «رزم‌آرا ظاهراً موفق شده بود كه يك قراردادي به دست بياورد كه بر مبناي 50-50 باشد... شاه در عين اين كه علاقمند بود كه اين قرارداد مورد تصويب مجلس قرار بگيرد اما از اين كه رزم‌آرا آن را انجام بدهد براي سلطنت خودش خوف داشت و رزم‌آرا هم در باطن امر توجه زيادي به شاه نداشت و نقشه‌هاي ديگري در سر مي‌پخت.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، انتشارات صداي معاصر، تهران، 1381، ص113)
تحليل سپهبد پاليزبان از كودتاي ارتشبد حجازي و ارتشبد آريانا نيز بسيار سست و بيشتر بر مبناي حدس و گمان است تا اسناد و واقعيات عيني. وي در پاسخ به شاه، تحليل خود را از ترور او به اين شرح انتقال مي‌دهد كه اگر در واقعه تيراندازي سربازي به نام شمس‌آبادي به شاه، محمدرضا كشته مي‌شد «بي‌درنگ ارتشبد حجازي به منظور استقرار امنيت و جلوگيري از بلوا در ستاد شروع به صدور دستورهاي پياپي مي‌كرد و نقل و انتقالات صورت مي‌گرفت و بعد بتدريج ارتش و مملكت را قبضه مي‌كرد.» (ص57) از ايشان كه سالها رياست ركن 2 ارتش را برعهده داشته و بايد از ذهني قوي در تحليل مسائل پيچيده برخوردار باشد مي‌پرسيم كه اگر فرض بگيريم تيمسار حجازي هيچ نقشي نيز در واقعه مزبور نداشت، آيا وي به عنوان رئيس ستاد مشترك و بالاترين مقام نظامي كشور، نمي‌بايست در صورت معدوم شدن محمدرضا در آن زمان، تدابير لازم را براي جلوگيري از بلوا در كشور و بويژه در ميان نظاميان به عمل آورد؟ بنابراين آنچه وي مبناي استدلال خود قرار مي‌دهد بسيار سطحي و ناپذيرفتني است مگر آن كه اسناد و براهين متقن ديگري، اين استدلال را ياري كنند. به هر حال با توجه به مسئوليتهاي امنيتي و اطلاعاتي پاليزبان، مي‌توان چنين پنداشت كه اگر سندي دال بر صحت اين تحليل وجود داشت حتماً به رؤيت وي رسيده بود و دستكم مي‌بايست در اين خاطرات اشاره‌اي به آنها مي‌شد.
ضمناً ايشان كودتاي ارتشبد حجازي را طرح‌ريزي شده از سوي روسها قلمداد كرده است و از «پرويز نيكخواه» به عنوان عامل شوروي كه توانست سرباز شمس‌آبادي را ترغيب به ترور شاه كند، نام مي‌برد. گفتني است پرويز نيكخواه اگرچه پيش از آن با عضويت در حزب توده، به نوعي داراي وابستگيهاي به اتحاد جماهير شوروي بود، اما به دليل پيدا كردن گرايشهاي مائويستي در سال 1342 به همراه جمعي ديگر ازجمله مهدي خانبابا تهراني، بيژن حكمت، كورش لاشايي و محسن رضواني از حزب توده انشعاب كرد و با تشكيل سازمان انقلابي حزب توده ايران، در مسير برقراري ارتباط با چين قرار گرفتند.(ر.ك. دكتر مازيار بهروز، شورشيان آرمانخواه: ناكامي چپ در ايران، انتشارات ققنوس، تهران، 1380، ص90) وي مدتي را در چين ماند و سپس از طريق انگلستان با در سر داشتن نقشه ترور شاه عازم ايران شد كه البته پس از ناكامي در اين هدف، خود به يكي از عوامل سرسپرده رژيم پهلوي مبدل گرديد. بنابراين بايد گفت تحليل رياست اداره دوم ارتش شاهنشاهي درباره اين واقعه از بيخ و بن مغلوط است.
روايت پاليزبان از كودتاي ارتشبد آريانا نيز تعجب برانگيز است. براستي چگونه كسي كه قصد كودتا دارد، دست به تحركاتي مي‌زند كه كاملاً قصد و نيت او را برملا مي‌سازد؟ ملاقات و گفتگو با صدام حسين در بغداد بدون برنامه‌ريزي قبلي، آغاز ناسازگاري صدام پس از اين ملاقات و سپس تحركات نظامي در سرتاسر مرز و سپس پيشنهاد حركت چند لشگر به طرف تهران به دليل امكان حمله قريب‌الوقوع عراق: «يك روز همه را به ستاد احضار كرد و ضمن تشريح حمله قريب‌الوقوع عراق به ايران گفت بايستي لشگرهاي خراسان و گيلان و فارس را به تهران احضار نماييم كه با لشگرهاي مركز و قزوين يك احتياط قوي در دسترسمان باشد.» (ص61) اين در حالي است كه حتي افراد فاقد اطلاعات وسيع نظامي نيز مي‌دانند كه اگر امكان حمله قريب‌الوقوع يك نيروي خارجي به خاك كشور وجود داشته باشد، نيروهاي نظامي را بايد در نزديكي مرزها مستقر كرد و نه در حوالي پايتخت. بنابراين اگر واقعاً آنچه سپهبد پاليزبان مي‌گويد صحت داشته باشد، جز اين نمي‌توان گفت كه يا ارتشبد آريانا خود فرد خرفت و ناداني بوده يا آن كه محمدرضا و اطرافيانش را واجد چنين ويژگيهايي مي‌دانسته است.
البته ناگفته نماند كه از اوايل سال 1346 شايعاتي مبني بر اين كه ارتشبد آريانا خيال كودتا را در سر مي‌پروراند انتشار يافت و مرتباً به آن دامن زده شد تا سرانجام در ارديبهشت 1348 وي از رياست ستاد مشترك ارتش بركنار و ارتشبد فريدون جم جايگزين وي شد، اما اين شايعات بيشتر از سوي كساني ساخته و پرداخته مي‌شد كه از آريانا به دليل هرزگيهاي آشكار و بي‌حد و حصر و نيز بلندپروازيها و جاه طلبيهاي كودكانه‌اش خسته شده بودند و در پي راهي براي بركناري وي مي‌گشتند. جالب اينجاست كه حتي پس از بركناري وي از رياست ستاد مشترك ارتش نيز اين شايعات فروكش نكرد و بلكه احتمال اعدام وي نيز بر سر زبانها افتاد. به همين دليل ساواك نيز به فكر چاره‌اي براي خاتمه بخشيدن به اين‌گونه شايعات افتاد: «با توجه به پي نوشت تيمسار رياست معظم ساواك و اين كه موضوع تحت تعقيب قرار گرفتن و حتي اعدام ارتشبد آريانا در افواه عمومي شايع مي‌باشد، به نظر اين ساواك (ساواك تهران) اصلح است طي مراسمي از خدمات گذشته افسر مزبور تجليل و موضوع از طريق راديو و تلويزيون و نشريات به اطلاع همگان برسد تا بدينوسيله شايعات موجود خنثي گردد.» (عبدالله شهبازي، همان، ص429)
واقعيت آن است كه آنچه بيش از همه در مورد ارتشبد آريانا، رئيس ستاد مشترك ارتش شاهنشاهي از سال 1344 الي 1348 مطرح است آن كه وي گوي سبقت را در هرزگي و عياشي و مشروبخواري از بسياري همرديفان خود ربوده بود و در اين زمينه سرآمد ديگران به شمار مي‌آمد. سپهبد پاليزبان چنين توصيفي را از «رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران» ارائه مي‌دهد: «او فردي سيگاري و مشروبخوار بود و در اين دو اعتياد افراط مي‌ورزيد و دائماً سيگار لاي انگشتش بود و از اول شب تا سحرگاهان ودكا را با بطري سر مي‌كشيد و حتي در مانورهاي شبانه هم از بالا كشيدن ودكا با بطري ابايي نداشت، وقتي صبح سر كار مي‌آمد پشت ميزش قرار مي‌گرفت بر اثر شب نخوابي و نوشيدن بطريهاي ودكا و شهوتراني و كشيدن سيگار قيافه‌اي خسته و ورم كرده و چشماني خونالود داشت. اين مواد مخدر تأثيرات مخرب خود را روي اعصاب و روان و مغز او گذاشته بود. لذا اكثر روزها به طرز شديدي عصباني مي‌شد و پشت ميزش مي‌غريد.» (ص60)
البته بايد خاطرنشان ساخت كه اين‌گونه رفتارها و خلقيات در بين امراي ارتشي تا حد زيادي رواج داشت و نمونه‌هاي ديگري از اين قبيل مسائل را در همين كتاب خاطرات مي‌توانيم مشاهده كنيم: «يك روز يكي از اين مقامات عكسي را از سپهبد كيا (رئيس ركن 2 ارتش) به من نشان داد كه خود او كاملاً لخت و خوابيده بود و سرش را روي زانوي يك زن نيم لخت گذارده بود و بعد برخي مناظر ديگر...» (ص444) پاليزبان نمونه‌اي از فساد اخلاقي در ميان مسئولان ساواك را نيز بيان مي‌دارد: «تلفن زنگ زد، ارتشبد نصيري بود و اظهار داشت كه واقعه‌اي در شيراز رخ داده است و ما احتياج به كمك ارتش داريم كه مشكل را حل نمايد والا شورش بسيار ننگين و پر سر و صدايي در شيراز ايجاد مي‌گردد... گفت رئيس سازمان امنيت شيراز سرتيپ مهرداد است. او پسربچه‌اي را به منزل برده و به وي تجاوز نموده است و پسر بچه تاب مقاومت را از دست داده و با چاقوي ضامن‌دار خود شكم مهرداد را پاره و او را از پاي درآورده و بعد بدون شلوار و با تني خون‌آلود داخل خيابان مي‌شود و با فرياد ماجرا را براي عابرين تشريح مي‌نمايد.» (ص244) حتي جالب اينجاست كه پاليزبان، اگرچه «ارتشبد مين‌باشيان برادر پهلبد شوهر اشرف پهلوي» را به لحاظ نظامي فردي داراي توانمندي‌ها و تجربيات لازم معرفي مي‌كند، برخلاف بسياري ديگر كه آنها را ارتشبدهاي قلابي مي‌خواند، اما وي را نيز بشدت آلوده به مفاسد اخلاقي بر مي‌شمارد: «مين‌باشيان دانش نظامي داشت. ورزشكار بود. عمري را در حالت قهرماني فوتبال پشت سر گذاشته بود. بنابراين ايران بايد فقط يك ارتشبد داشته باشد و آنهم مين‌باشيان بود. متأسفانه شايع بود كه وي به ناموس كسي رحم نمي‌كند حتي زيردستان.» (ص376)
بايد توجه داشت كه يكي از دلايل مهم اشاعه اين گونه اخلاقيات كثيف بويژه در بين امراي ارتش شاهنشاهي، فساد شديد حاكم بر خاندان سلطنتي ‌و علي‌الخصوص شخص محمدرضا به عنوان «بزرگ ارتشتاران» بود. درباره اين‌گونه صفات و ويژگيهاي شاه و نيز كارچاق‌كن‌هاي وي براي عياشي، تاكنون بسيار نوشته شده است و ما نيز در اينجا صرفاً به ذكر مواردي به نقل از «علي شهبازي» محافظ مخصوص شاه بسنده مي‌كنيم: « وقتي كه اعلم وارد دربار شد و تيمسار ارتشبد هدايت را از گردونه خارج كرد و به شاه نزديك شد، شروع به سرگرم‌كردن شاه در خارج از كاخ كرد تا اين كه وزير دربار شد. در وزارت دربار تشكيلاتي ويژه براي سرگرمي شاه درست كرده بود كه اعضاي آن سازمان عبارت بودند از خود اعلم، افسانه رام، سيروس پرتوي، امير متقي، ابوالفتح آتاباي، كامبيز آتاباي، هرمز قريب، سليماني (او اهل بيرجند و از نزديكان اسدالله اعلم بود كه به پشتيباني او نمايندة مردم بيرجند در مجلس شد. سپس از اين شغل استعفا داد و وارد دار و دستة اعلم در دربار گرديد و بساط عياشي و شهوت‌راني براي محمدرضا مهيا مي‌كرد عدة زيادي در اين باند فساد فعاليت‌ مي‌كردند، از جمله سيروس پرتوي كه از اسرائيل خانمهاي زيبا مي‌آورد كه اينها در واقع جاسوسه‌هايي بودند؛ افسانه اويسي كه در تهران فعاليت مي‌كرد؛ امير متقي كه دانشگاه شيراز را داشت؛ كامبيز آتاباي از انگليس خانم مي‌آورد؛ محمود خوانساري در سطح اروپا فعاليت مي‌كرد و مصطفي نامدار كه در اتريش سفير بود و از آنجا خانم مي‌فرستاد؛ حسين دانشور و خانم دولّو و... هم بودند. اما سليماني وظيفه‌اش اين بود كه اينها را با هم هماهنگ كند. محلهايي كه اسدالله اعلم براي عياشي‌هاي شاه در نظر گرفته بود اينها بودند: منزل خودش، منزل ابوالفتح محوي در فرمانيه، كاخ شهوند، كاخ فرح آباد، خجير، باغ ارم شيراز، منزل اعلم در بيرجند، جزيره كيش، باغ ملك‌آباد مشهد. به باند اعلم بايد كساني چون ايادي و دكتر رام و محمود منصف و هرمز قريب و خسرو اكمل را نيز افزود.»(خاطرات علي شهبازي؛ محافظ شاه، انتشارات اهل قلم، تهران، 1377، ص80) شهبازي در جاي ديگر پيرامون عملكرد اين باند فساد خاطرنشان مي‌سازد: «كارشان اين بود كه خانمهاي شوهردار و دختران بخت‌برگشته و يا همسران و دختران كساني را كه مي‌خواستند مقامي بگيرند، براي شاه بياورند. عده‌اي مأموريت داشتند كه در خارج از كشور در هنگام مسافرت براي او قبلاً همه چيز را آماده كنند.(همان، ص82) وي در نهايت چنين تحليلي را از عملكرد اسدالله علم به عنوان سردسته اين باند و نزديكترين فرد به شاه ارائه مي‌دهد: «خلاصه اعلم برنامه‌اي براي شاه درست كرده بود كه شاه تا شانه‌هايش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت... گاهي اتفاق مي‌افتاد كه اعلم شاه را در يك روز با سه تا چهار زن روبه‌رو مي‌كرد... از روزي كه اعلم وزير دربار شد تا روزي كه رفت اين برنامه ادامه داشت و وقتي هم كه رفت،‌ كامبيز آتاباي، اميرمتقي و محوي برنامه را ادامه دادند.»(همان، ص84)
در اين ميان بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه عواملي دست اندركار تهيه عكس و فيلم از اين گونه رفتارهاي فساد آميز سران سياسي و نظامي كشور بودند و طبعاً در مواقع لزوم از آنها بهره لازم را مي‌گرفتند. هنگامي كه اين اقدام در مورد سپهبد كيا رئيس اداره دوم ارتش و نيز سپهبد كمال رئيس بعدي اداره دوم ارتش آن هم توسط يكي از واحدهاي تحت مسئوليت خود آنها صورت مي‌گيرد، مي‌توان دامنه فراگيري فساد و همچنين گستره اين كار را تا حدودي حدس زد: «كمال خود را افسري پخته مي‌انگاشت... اما از نظر جنس مخالف بسيار ضعيف بود. به هر حال در يك محل امن در آن خانه دربند وارد مي‌شوند غافل از اين كه تاج‌بخش مرئوس وي تمام اطاق را با دوربينهاي عكاسي و دستگاههاي ضبط صوت مجهز كرده است و لذا تمام آن دو ساعتي را كه با آن خانم خوشگل عيش نموده بود همه را عكس برداري مي‌نمايد. در يكي از روزها كه كمال رئيس بود و من معاون با هم به دفتر تاج‌بخش رفتيم. باز هم تاج‌بخش آن پوشه حاوي عكسها را به كمال نشان داد و شروع به پرخاش نسبت به سپهبد كمال نمود كه من گفتم تاج‌بخش بس است. و او را ساكت نمودم. البته كمال فكر مي‌كرد من نمي‌دانم كه در آن پوشه چه اسراري نهفته است. وقتي بيرون آمديم گفتم اگر من جاي شما بودم رئيس دژبان اداره دوم را احضار مي‌كردم و دست‌بند به دست او مي‌زدم. او گفت افسر وقيهي(وقيحي) است و گلاويز شدن با چنين عناصري به مصلحت نيست.» (ص445) اين ماجرا از چند جنبه قابل تأمل است. اولاً وقتي مي‌بينيم سپهبد كمال كه رياست اداره دوم ارتش را برعهده دارد و در واقع مسئول نظارت امنيتي و حفاظتي كل ارتش است، خود بسادگي تمام و براي ارضاي تمنيات پست شهواني، اين‌گونه در تور دسيسه چيني ديگران مي‌افتد، مي‌توان به ميزان استحكام و اتقان پايه‌هاي ارتش شاهنشاهي پي برد. ثانياً وقتي تله‌گذاري براي رئيس اداره دوم ارتش به اين سادگي صورت مي‌گيرد و براي وي پرونده سازي مي‌شود، طبعاً براي ديگران نيز اين گونه پرونده‌سازيها با سهولت تمام وجود داشته است. ثالثاً آيا مي‌توان پذيرفت يك افسر مرئوس بتواند با اين جرئت و جسارت دست به پرونده‌سازي عليه رئيس كل اداره دوم ارتش بزند و سپس بي‌محابا آن را در معرض ديد رئيس خود قرار دهد و بلكه با تندي و جسارت با وي رفتار كند؟ اين مسئله قطعاً پذيرفتني نيست و ترديدي در اين وجود ندارد كه فرماندهان اصلي ارتش شاهنشاهي، يعني مستشاران آمريكايي پشت اين قضيه بوده‌اند. در حقيقت انفعال مطلق سپهبد كمال در مقابل مرئوس، نه از بابت وقيح بودن آن افسر بوده است بلكه علت اصلي آن را بايد در اطلاع سپهبد كمال از ارتباطات تاج‌بخش با «ديگران» دانست. در غير اين صورت، رئيس اداره دوم ارتش به لحاظ سازماني از چنان قدرت و اختياراتي برخوردار بود كه بسادگي مي‌توانست به پيشنهاد معاون خود عمل كند و سرتيپ تاج‌بخش را با دستبند روانه زندان نمايد.
شاهد و قرينه‌اي كه بر صحت اين ادعا مي‌توان آورد، ماجرايي است كه سپهبد پاليزبان از سفر به آمريكا در زمان رياست بر اداره دوم ارتش به دعوت همتاي آمريكايي خود، نقل مي‌كند. وي با اشاره به اين كه از بدو ورودش به آمريكا زير نظر دوربينهاي عكاسي و فيلمبرداري قرار داشته، به تلاش «دختر خانمي بسيار زيبا» كه به عنوان «اطاقدار» ايشان در هتل معرفي شده بود براي برقراري روابط با وي، اشاره مي‌كند: «دختر خانمي بسيار زيبا با قر كمر وارد شد و گفت من اطاقدار شما هستم، چه مشروبي و چه مجلاتي پشت سر شما بگذارم؟... گفت نيمه‌هاي شب نيايم كه ببينم خوب خوابيده‌‌ايد و يا به عللي خوابتان نبرده است؟ شايد مسكني لازم داشتيد؟» (ص451) مسلماً اين گونه ميهمان نوازيهاي آمريكاييها از مقامات سياسي و نظامي ايراني و ديگر كشورها، بي‌حكمت و دليل نبوده است. طبعاً آنها از اين اقدامات، چند منظور را دنبال مي‌كرده‌اند. نخست آن كه مقامات ايراني را هر چه بيشتر به فساد اخلاقي آلوده كنند. اساساً نفس آلودگي به اين گونه فسادها، خود زمينه‌هايي را در فرد به وجود مي‌آورد كه وي را مهياي گام نهادن در بسياري راههاي آلوده ديگر نيز مي‌سازد. دوم آن كه آمريكاييها به اين ترتيب قصد مجذوب ساختن عميق اين اشخاص را به خود داشتند. در واقع آنها انواع و اقسام خدمات و تسهيلات و امكانات را در اختيار ميهمانان خود قرار مي‌دادند تا از اين طريق بر ميزان محبوبيت و مطلوبيت ايالات متحده در دل اين ميهمانان- كه هر يك در كشور خود مي‌توانستند منشأ خدمات ويژه‌اي به آمريكا باشند- بيفزايند. منظور سوم آمريكاييها قطعاً تهيه عكس و فيلم و سند از اين ميهمانان در حالتهاي خاص بود تا بعداً به مثابه عامل فشاري بر آنها مورد استفاده قرار گيرد و چهارمين منظور آنها را بايد تخليه اطلاعاتي اين ميهمانان يا دزدي اسناد و مدارك از آنها در حين مراوده، به شمار آورد. امروز در اين نكته شكي نيست كه يكي از مؤثرترين ابزارهاي سازمانهاي جاسوسي غربي و شرقي براي تخليه اطلاعاتي هدفهاي مورد نظر و يا ربودن اسناد و مدارك مهم و سري از آنها يا سازمانهاي تحت مسئوليتشان، زنان بوده‌اند و هستند. شايد گوياترين مورد ايراني در اين زمينه، تيمورتاش باشد كه غافل از بازيهاي اينتليجنس سرويس، دل در گرو زيبايي و عشوه‌گري دختري آسوري نهاد و او را به عنوان منشي مخصوص خود برگزيد و در نهايت اين دختر كه به خلوت تيمورتاش راه يافته بود، با ربودن كيف حاوي اسناد محرمانه ارتباطات او و مقامات شوروي، موجبات به زندان افتادن قدرتمندترين شخصيت سياسي دوران رضاخان و كشته شدن وي را در حضيض ذلت فراهم آورد.
البته جمع‌آوري اطلاعات درباره مقامات ايراني صرفاً در زمينه فسادهاي اخلاقي و رفتاري آنها نبود، بلكه عوامل سيا كليه مسائل اين مقامات و شخصيتها را تحت نظر داشتند و اطلاعات جامعي راجع به آنها گرد مي‌آوردند تا در صورت لزوم به نحو مقتضي مورد بهره‌برداري قرار دهند. از جمله مي‌توان به جمع‌آوري اطلاعات راجع به مسائل مالي و حسابهاي بانكي اين مقامات اشاره كرد. سپهبد پاليزبان به نكته مهمي در اين باره اشاره مي‌كند: «هنگامي كه افسر اطلاعات و رئيس اطلاعات اداره دوم بودم با يكي از افسران خارجي همكار به رستوران رفتيم. هنگام بيرون آمدن ديدم دستش را در بغلش برد و دفترچه‌‌اي را بيرون آورد. در اين دفترچه اسامي آن زمره از مقامات ايران اعم از لشگري و كشوري كه پولهاي هنگفتي در بانكهاي خارجي به حساب گذارده بودند با ذكر نام و نشان دقيق و نام كشور خارجي و اسم بانك وشماره حساب و مبلغ سپرده در آن ليستها قرار داشت به من نشان داد. البته ماجرا پرده از روي غارتها و زد و بندها و فسادهاي جاري مملكت برداشته بود. اسامي اشخاص و مشاغل حساس آنها دقيقا حكايت از آن داشت كه تهيه اين ليستها و وقوف بر اين چپاولها كاملاً دقيق است.»(ص446)
به اين ترتيب ملاحظه مي‌شود كه آمريكا در تلاش بود تا تسلط همه جانبه‌اي بر تمامي شئونات مملكتي ما داشته باشد و حضور خود را در اين سرزمين جاودانه سازد، اما علي‌رغم تمامي تدابيري كه به كار بست، روند وقايع تاريخي، سمت و سويي ديگر در پيش گرفت.
منبع:www.dowran.ir